به یاد احمد عزیزی

چقدر زود احمد عزیز از یادها دارد می‌رود و هیچ‌کس یادش نیست که یک شاعر دلسوخته‌ای چونان آقاسی داشتیم که گاهگاهی شعر می‌گفت، آن‌هم نه برای نان درآوردن که برای گفتن راز دل خویش. شعر برای احمد عزیزی چاه غمهای علی بود؛ او سر در چاه شعر می‌کرد و دردهایش را می‌سرود. دردهای احمد چنان زیاد بود که چاه تحمل آن‌را نداشت. او غم خویش را در درون خویش ریخت و حتی اندرونش هم تحمل رازهای احمد را نداشت. این رازها احمد را به کما برد. وقتی هم به کما نرفته بود کسی او را نمی‌شناخت؛ جز عده معدودی. یادم نمی‌رود روزی در زنجان در نشریه دیواری مدرسه خودمان قصیده‌ای از احمد عزیزی را که راجع به امام زمان بود چاپ کردیم. ناظری برای ما گذاشته بودند که بر کار ما نظارت کند؛ او که از سواد شعری بهره چندانی نداشت، مرا که مسئول نشریه بودم صدا زد و گفت: این شعر بچگانه چیه اینجا زدین؟!. من گفتم آقا این شعر مال احمد عزیزیه. گفت: خب باشه! حالا احمد عزیزی کلاس چندمه؟ من سرم را پایین انداختن هم خندیدم و هم تأسف خوردم.

حالا احمد عزیز سالهاست که در کما رفته تا شعرهایش را برای حوریان بهشتی بخواند و انشاالله یک روزی از همین روزها این شاعر کرمانشاهی چشم باز کند و دوباره برای ما شعر بخواند:

سلام ای وارث خون شهیدان

حسین سرزمین بایزیدان

 

نمی‌گویم که در عالم ولی نیست

ولی بالاتر از سیدعلی نیست

 

سلام ای جلوه نور خمینی

حسن خوی، سید پاک حسینی

 

ولی خاص و عامی تو اکنون

امین مُلک اسلامی تو اکنون

 

ولایت چون قبایی راست بر تو

چه دستار خدا زیباست بر تو

 

بیا ای مطلق آیینه بودن

تو را تنها تو را باید سرودن

بگذار ما دوباره نشناسیمت؛ ولیّ امر زمان، تو را و شعرهایت را می‌شناسد و با لذت تمام به آنها گوش می‌دهد. بگذار نامحرمان شعر را تو را نشوند و تو را اصلا نشناسند. بگذار تو مظلوم بمانی همچون سید علی! اما می‌دانی که سید علی همواره در عین مظلومیت عزیز بوده پس تو نیز عزیز بوده‌ای و خواهی بود. حالا به خلوت خود با خدایت رخصتی بخش و گوش جان ما را با اشعار عرفانیت پر کن!

خدایا یعنی میشه به این زودی در صدا و سیما اعلام کنند: «احمد عزیزی شفا یافت»؟!